سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشته شده توسط : sahand

 

عطار نیشابوری نقل می کنه؛ عالمی در راه به کودکی برخورد که به شدت گریه می کرد
علت گریه رو پرسید؛ کودک گفت : معلم به من مشق شب گفته و تکلیف برام تعیین کرده؛ ولی من در اثر بازیگوشی فراموش کردم و موفق به انجام تکالیفم نشدم.
الان میخوام برم مکتب ولی نمی دونم چجوری با معلمم روبرو شم

عالم با شنیدن این حرف منقلب شد و با خودش گفت : خدایا! این کودک تکلیف یک شب خودشو انجام نداده و اینقدر بی تابی می کنه !
وای برمن! حال من چطور خواهد بود که تمام عمرم رو به بازیگوشی گذروندم و تکالیفم رو انجام ندادم... روز قیامت چجوری قراره با تو روبرو شم !؟

وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (عنکبوت 64)
این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است ، اگر می دانستند!

انقدر سرمون گرمه به دنیا و بازیها و سرگرمی هاش که فراموش می کنیم برای چی اومدیم توی این دنیا و تکلیف و وظیفه مون چیه !!
یهو به خودمون میایم و می بینیم که ... ای دل غافل!

با چه رویی قراره با خدا روبرو شیم!
؟

 



کلمات کلیدی :
تاریخ انتشار : 93/4/18:: 5:9 عصر نظرات ( )
نوشته شده توسط : sahand

 

عابدی در کوهی زندگی میکرد, روزها روزه میگرفت و هر شب قرص نانی برای او میآمد. با نیمی از آن افطار میکرد و نیم دیگر را برای سحر میگذاشت . 

شبی نانش نرسید, از گرسنگی خوابش نبرد. پیوسته انتظار میکشید که غذای هر شبه اش برسد اما این چنین نشد . در پائین کوه قریه ای بود که ساکنان آن نصرانی بودند . صبحگاه عابد از کوه پائین آمد و از مردی نصرانی تقاضای غذا کرد . دو قرص نان جوین به او دادند. 
نانها را گرفت و به طرف کوه رهسپار شد, سگ گر و لاغری که بر در خانه نصرانی بود دنبالش راه افتاده و دامن او را گرفت. عابد یک نان را نزدش انداخت شاید برگردد.
سگ نان را خورد و باز به دامنش چسبید و عابد نان دیگر را هم به سگ داد . سگ نان را خورد و باز دامنش را گرفت, عابد گفت:
سبحان الله سگ به این بی حیائی ندیده بودم . صاحب تو دو قرص نان به من داد و هر دو را تو از من گرفتی, دیگر چه میخواهی؟
خداوند, آن سگ را به زبان آورد و سگ گفت:
من بی حیا نیستم . بر در خانه ی صاحبم زندگی میکنم و از خانه اش نگهداری کرده و به نان یا استخوانی قانعم . گاهی چند روز میگذرد که او چیزی برای خود پیدا نمیکند و به من هم نمیدهد, با این وصف درِ خانه ی این مرد را رها نکرده ام , اما تو یک شب نانت قطع شد , تاب نیاوردی و به دیگری روی آوردی. اکنون بی حیا منم یا تو ؟

سگی را لقمه ای هرگز فراموش 
نگردد, ور زنی صد نوبتش سنگ

کشکول شیخ بهائی

 



کلمات کلیدی :
تاریخ انتشار : 93/4/17:: 7:23 عصر نظرات ( )
نوشته شده توسط : sahand

 

 مرد ثروتمندی نزدیک  روستایى در کنار ساحل ایستاده بود .

 قایق کوچک ماهیگیرى از انجا رد شد که داخلش چند تا ماهى بود!

 

مرد ثروتمند از ماهیگیر  پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تاماهی رو  بگیرى؟

 ماهیگیر : مدت خیلى کمى ! 

مرد ثروتمند : پس چرا بیشتر صبر نکردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟

 ماهیگیر : چون همین تعداد هم براى سیر کردن خانواده ام کافیه ! 

مرد ثروتمند : اما بقیه وقتت رو چیکار میکنى؟ ماهیگیر : تا دیروقت میخوابم! یک کم ماهیگیرى میکنم!با بچه هام بازى میکنم! با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو دهکده میچرخم! با دوستام شروع میکنیم به گیتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى !

مرد ثروتمند : من  درس خوندم و میتونم کمکت کنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بکنى! اونوقت میتونى با پولش یک قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قایق دیگه هم ضافه میکنى! اونوقت یک عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى ! ماهیگیر : خب! بعدش چى؟ آمریکایى: بجاى اینکه ماهى هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقیما به مشتریها میدى و براى خودت کار و بار درست میکنى… بعدش کارخونه راه میندازى و به تولیداتش نظارت میکنى… این دهکده کوچیک رو هم ترک میکنى و میرى شهر ! بعدش شهرهای بزرگ تر ! کشورهای مختلف میری که دست به کارهاى مهمتری میزنى …

ماهیگیر: اما آقا! اینکار چقدر طول میکشه؟ 

مرد ثروتمند: پانزده تا بیست سال !

 ماهیگیری: اما بعدش چى آقا؟

مرد ثروتمند: بهترین قسمت همینه! موقع مناسب که گیر اومد، میرى و سهام شرکتت رو به قیمت خیلى بالا میفروشى! اینکار میلیونها دلار برات عایدى داره !

 ماهیگیر: میلیونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟

مرد ثروتمند: اونوقت بازنشسته میشى! میرى به یک دهکده ساحلى کوچیک! جایى که میتونى تا دیروقت بخوابى! یک کم ماهیگیرى کنى! با بچه هات بازى کنى ! با زنت خوش باشى! برى دهکده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنى و خوش بگذرونى!!!

ماهیگیر : نگاهی به مرد آمزیکایی کرد و گفت :خب من الانم که دارم همینکارو میکنم!!!

 

 



کلمات کلیدی :
تاریخ انتشار : 93/4/7:: 2:54 عصر نظرات ( )
<      1   2   3   4   5