سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشته شده توسط : sahand

از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد که  در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید .

محور سخنرانی  در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه  کارکنان دور میزد. 

استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتی که  توجه حضار کاملا به گفته هایش جلب شده بود ، چنین گفت :

آری دوستان ، من بهترین سالهای زندگی را در آغوش زنی گذراندم که همسرم نبود !!!

ناگهان سکوت شوک برانگیزی جمع حضار را فرا گرفت !

استاد وقتی تعجب آنان را دید ، پس از کمی مکث ادامه داد : آن زن ،  مادرم بود !

حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را ادامه داد ...

.

.

 

.

.


تقریبا یک هفته از آن قضیه سپری گشت تا اینکه یکی از مدیران ارشد همان سازمان به همراه همسرش به یک میهمانی نیمه رسمی دعوت شد . آن مدیر از جمله افراد پرکار و تلاشگر سازمان بود که همیشه خدا سرش شلوغ بود ...

او خواست که خودی نشان داده  و در جمع دوستان و آشنایان با بازگو کردن همان لطیفه ، محفل را بیشتر گرم  کند . لذا با صدای بلند گفت : آری ، من بهترین سال های زندگی خود را در آغوش زنی گذرانده ام که همسرم نبود !

همانطوری که انتظار می رفت سکوت توام با شک همه را فرا گرفت و طبیعتا همسرش نیز در اوج خشم و حسادت بسر می برد .

مدیر که  وقت را مناسب میدید ،‌ خواست لطیفه را ادامه دهد ، اما از بد حادثه ، چیزی به خاطرش نیامد و هرچه زمان گذشت ، سو ء ظن میهمانان نسبت به او بیشتر شد ، تا اینکه  به ناچار گفت : راستش دوستان، هر چی فکر می کنم ، نمی تونم بخاطر بیارم آن خانم کی بود ؟!!

 

نتیجه اخلاقی :  Don"t Copy If You Can"t Paste!!!

اگه نمیتونی مطلبی رو عینا بازگو کنی پس بهتره کپی برداری نکنی



کلمات کلیدی : Don't Copy If You Can't Paste!!!
تاریخ انتشار : 93/6/26:: 5:22 عصر نظرات ( )